جدول جو
جدول جو

معنی چاق شدن - جستجوی لغت در جدول جو

چاق شدن
(اَ پَ رُ تَ)
فربه گشتن. فربی شدن. تنومند شدن.
- امثال:
سگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند، یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد، مثلی عامیانه است در مورد سفله ای که خداوند هستی شود و نااهلی یا نالایقی که بمقام و منزلتی رسد.
، شفا یافتن. تندرست شدن. سالم شدن.
- چاق شدن کمانچه، خشک شدن و کوک شدن آن است به مجاز:
کمانش چو ماه نو از آب و تاب
شده چاق بر آتش آفتاب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چاق شدن
فربه شدن، گوشتالو شدن
متضاد: لاغر شدن، پروار شدن، پرواری شدن
متضاد: لاغر شدن، بهبود یافتن، به شدن، معالجه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاق شدن
الحصول على الدّهون
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به عربی
چاق شدن
Plump
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چاق شدن
grossir
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چاق شدن
太る
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چاق شدن
zunehmen
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
چاق شدن
повніти
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چاق شدن
tyć
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
چاق شدن
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به چینی
چاق شدن
engordar
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چاق شدن
ingrassare
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چاق شدن
engordar
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چاق شدن
dikker worden
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
چاق شدن
살찌다
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
چاق شدن
อ้วนขึ้น
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
چاق شدن
gemuk
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چاق شدن
मोटा होना
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به هندی
چاق شدن
להשמין
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به عبری
چاق شدن
موٹا ہونا
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به اردو
چاق شدن
মোটা হওয়া
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
چاق شدن
kunenepa
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چاق شدن
полнеть
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به روسی
چاق شدن
şişmanlamak
تصویری از چاق شدن
تصویر چاق شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(جَهْ کَ دَ)
عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر:
شوخ کماندار من شهرۀ آفاق شد
از قدراندازیش تیر قضا قاق شد.
محمد اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ گُ سِ / سَدَ)
بطبع رسیدن. بچاپ رسیدن. طبع شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَکَ دَ)
پاره شدن. شکافته شدن. دریده شدن:
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر.
رودکی.
چو ویسه چنان دید غمناک شد
دلش گفتی از غم بدو چاک شد.
فردوسی.
یکی تیغ زد شاه بر گردنش
همه چاک شد جوشن اندر تنش.
فردوسی.
ز خشکی دهان هوا کاک شد
دل خاک از تشنگی چاک شد.
فردوسی.
گر بماندیم زنده بردوزیم
جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده.
سعدی.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
هزار جامۀ جان چاک می شود آن دم
که برزنی به میان چاکهای دامان را؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ دَ)
چاله شدن. گود شدن، دفن شدن. مدفون شدن. در زیر خاک گذاشته شدن کسی یا چیزی
لغت نامه دهخدا
(شُ / شِ مُ دَ)
از قاچاق ترکی + شدن فارسی. در تداول کالائی بدون پروانۀ قانونی به کشوری وارد شدن و یا ورود شخصی بدون گذرنامه به کشوری، قاچاق شدن کارمند دولت، غیبت کردن وی هنگام سرویس اداری. گریختن از خدمتی قانونی. قاچاق شدن سرباز، از خدمت نظام گریختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمق شدن
تصویر دمق شدن
بشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)
فرهنگ لغت هوشیار
در رفتن در رفتن (از سر خدمت و کار) غیبت کردن (در ساعت کار) : این برادر کلا است باشورا هم مدرسه است امروز گویا قاچاق شده و مادرش خبر ندارد، وارد شدن متاعی بدون پروانه قانونی بکشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاق شدن
تصویر قاق شدن
((شُ دَ))
عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، به خطا رفتن تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاچاق شدن
تصویر قاچاق شدن
((شُ دَ))
جیم شدن، در رفتن
فرهنگ فارسی معین
تنها شدن، تک شدن، جدا شدن، مهجور گشتن، یگانه شدن، بی همتا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد